نویسنده: محسن غفاری کهیایی

وقتی فردوسی می گوید: بسی رنج بردم در این سال سی، عجم زنده کردم بدین پارسی حرفی به گزاف نمی گوید. شاهنامه ای که پر از داستان ها و افسانه های حماسی ایران زمین است، در هر دوره ای خواستگاه جدیدی پیدا می کند و می توان همیشه به آن از زوایای مختلف نگاه کرد. از زمانی که شاهنامه نوشته شد و تا الان که این اثر به عنوان یک شناسنامه ی ملی برای همه ی ایرانیان و پارسی زبانان در آمده، رویکرد های مختلفی به آن شده است. داستان های آن، دستمایه آئین ها و مراسم های ایرانیان گشت و حماسه سرایی آن، موضوع بسیار زیبا و شنیدنی برای مجالس نقالی و نقالان شد. و حالا بعد از گذشت بیش از هزار سال، نسخه اجرایی جدیدی بر گرفته از داستان ضحاک، در انگلستان و در شهرهای لندن و کیمبریج  به روی صحنه رفت.
 نام انتخاب شده برای این نمایش(ضحاک ماردوش)، برای هر ایرانی کمی آشنا به داستان های کهن ایرانی، مفهوم مشخصی بود که  می توانست حدس بزند، باید انتظار چه نمایشی را با چه داستانی داشته باشد. اما شاید فقط انتظارش در همان سطح حدس داستان نمایش، برآورده می شد و تصور شیوه ی روایت آن توسط بازیگران و کارگردان آن، به هر نوعی که می خواست فکر کند، بی نتیجه می ماند. شیوه های مختلفی در روایت داستان های شاهنامه، تا کنون توسط هنرمندان مختلف، انجام گرفته شده است اما این اجرای نمایش “ضحاک ماردوش” را، به جرات می توان گفت  که با شیوه های معمول و کلیشه ای کاملا متفاوت بود. “حسین حدیثی” کارگردان این نمایش، که آهنگ سازی را دنبال می کند، اقدام به ساخت نمایشی کرده بود که داستان آن برای همه آشنا بود و معمولا در این قبیل کارها، مراحل ساخت اثر، کمی مشکل تر می شود. پیچیدگی آن هم از آنجا شروع می شود که هر گونه خطا در شیوه ی روایی داستان، برای مخاطبی که داستان را می شناسد، قابل بخشش و گذشت نیست و تماشاگر این را حق خود می داند که اعتراض کند و درخواست دیدن اثری با تمامی جزئیات را داشته باشد. “ضحاک ماردوش” اما این نیاز مخاطب را پاسخ گفت و در طول اجرای نمایش، کاملا به داستان وفادار ماند و فقط در اجرای آن از یک شیوه ی جدید بود، به صورت رقص باله بهره برد. نمایش در دو پرده، هفت صحنه و سی وسه اپیزود اجرا گشت. انتخاب سالن نمایش که به اصطلاح  به آن، جعبه سیاه (Black Box) می گویند، نشان می داد که کارگردان، می خواسته سالن را آن گونه که خود می خواهد طراحی کند، که البته اجرا در چنین سالن هایی، این آزادی کامل را به کارگردان می دهد تا ابزار و وسایل صحنه، ارتفاع آن و محل تماشاگران را آنگونه که می خواهد بچیند. 
معمولا در اجراهای نمایش در سالن های جعبه ی سیاهی، تماشاگر نیز جزئی از عناصر صحنه به حساب می آید. در “ضحاک ماردوش” اولین برخورد تماشاگر با نمایش، صحنه ای بود که در گوشه ای از آن، گروهی متشکل از پنج نفر، که با توجه به نوع چیدمان آنها، می شد به راحتی متوجه نقش آنها، که بر دوش داشتن موسیقی کار بود، پی برد. این گروه پنج نفره، گروه اگزادی (Exaudi) بود که از سال 2002 کار خود را آغاز کرده است و در طی این سالها، تبدیل به یکی از پیشروان اجراهای موسیقی معاصر شده اند. در گروه آنها، کمتر از سازهای حرفه ای بهره برده شده بود و به جز یک تمبک و پرکاشن، خبری از سازهای دیگری نبود. آنها به راحتی از ابزارهای مختلفی که می توان تولید صدا از آنها کرد، بهره بردند و از آنجایی که چهار نفر آنها، خواننده ی اپرا بودند، برخی از صداها و آواها، توسط این گروه خوانندگان اجرا می گشت. نکته جالب این نمایش، برای یک مخاطب ایرانی این بود که، نقالی همیشه آشنا برای آن، اینبار توسط هنرمندان غیر ایرانی، اجرا می شد. این غیر ایرانی بودن راویان نمایش “ضحاک ماردوش” را، می توان از مزایای اصلی آن بر شمرد. دلیل آن هم این است که تماشاگر، با پدیده و نگاه جدیدی به شاهنامه و داستان های آن، مواجه می شود، که به گفته کارگردان این نمایش، این روایت قرن بیست و یکمی او از شاهنامه در انگلستان امروز است. شش رقصنده که همه از دانش آموختگان مدرسه رقص های معاصر لندن بودند، اجرای حرکات نمایشی داستان را بر عهده داشتند. پادشاهی ضحاک از زمانی آغاز شد که ساليان دراز از پادشاهي جمشيد می گذشت و جمشید در پادشاهی خود، دچار غروری بزرگ گشته بود.. دد و دام و ديو و  آدمی در فرمان او بودند و روز به روز برشکوه و نيروی او افزوده مي شد، تا آنجا که غرور در دل جمشيد راه يافت و راه ناسپاسي پيش گرفت. ضحاک فرزند پدری نیکوکار به نام مرداس، بود و سالیان سال به نیکی بر مردمان خود حکومت کرد. شیطان یک روز به صورت مردی درست کار بر ضحاک وارد می شود و از وی می خواهد تا رازی را با او در میان بگذارد ولی شرط آن این است که ضحاک سوگند بخورد که این راز را با کسی، در میان نگذارد. ضحاک سوگند یاد می کند و شیطان به او می گوید که تو جوان هستی و پدرت پیر و از کار افتاده، پس چرا اجازه می دهی که او پادشاهی کند در حالی که تو بهتر می توانی با نیروی جوانی خودت، کشور را حکمرانی کنی؟ ضحاک خام حرف های شیطان می شود و شیطان برنامه کشتن مرداس، پدر ضحاک را می ریزد. شیطان چاهی در باغی که مرداس در آنجا عبادت می کرد، حفر می کند و روی آن را با گیاهان مختلف می پوشاند و بدین گونه، مرداس به داخل این چاه می افتد و از بین می رود. ضحاک پادشاه می شود و روز بعد، شیطان به شکل یک آشپز بر وی ظاهر می شود. به ضحاک می گوید من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورش های شاهانه است. ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذار کرد. اهريمن سفره بسيار رنگيني با خورش های گوناگون و گوارا از پرندگان و چارپايان آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز ديگر سفره رنگين تری فراهم کرد و هم‌چنين هر روز غذای بهتری مي ساخت. روز چهارم ضحاک شکم‌پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت «هرچه آرزو داري از من بخواه.» اهريمن که جويای اين فرصت بود گفت «شاها، دل من از مهر تو لبريز است و جز شادي تو چيزي نمي خواهم. تنها يک آرزو دارم و آن اينکه اجازه دهي دو کتف ترا از راه بندگي ببوسم.» ضحّاک اجازه داد. اهريمن لب بر دو کتف شاه گذاشت و ناگاه از روي زمين ناپديد شد. درهمين روزگار بود که جمشيد را غرور گرفت و فرّه ايزدی از او دور شد. ضحّاک فرصت را غنيمت دانست و به ايران تاخت. بسياری از ايرانيان که در جستجوی پادشاهي نو بودند به او روی آوردند و بي خبر از جور و ستمگری ضحاک او را برخود پادشاه کردند. ضحّاک سپاهی فراوان آماده کرد و به دستگيری جمشيد فرستاد. جمشيد تا صد سال خود را از ديده ها نهان مي داشت. اما سرانجام در کنار دريای چين بدام افتاد. ضحّاک فرمان داد تا او را با ارّه بدو نيم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را صاحب شد. جمشيد سراسر هفتصد سال زيست و هرچند به فرّ و شکوه او پادشاهي نبود سرانجام به تيره بختي از جهان رفت.

 صحنه نمایش از لحظه مرگ پدر ضحاک، در کاخش با حضور شیطان آغاز شد. بازیگران و رقصنده های این نمایش، به خوبی رابطه ی بین شخصیت ها را ساخته بودند و به زیبایی با حرکات فرم و رقص هایشان، به نمایش گذاشتند. طراحی زیبای لباسها ی بازیگران، از دیگر مشخصه های بارز این نمایش بود و تعویض شخصیت ها و لباس های آنها بر روی صحنه و در مقابل تماشاگر، از نکاتی بود که برای مخاطب، جالب و قابل پسند بود. نمایش نقاشی ها و مینیاتورهای شاهنامه در داستان ضحاک، که در طول نمایش در پرده ای پشت بازیگران پخش می شد، کمکی بود برای مخاطب که با حرکات رقصنده ها در هر اپیزود، با داستان همرا شود و بخش های آن را بهتر متوجه شود. زیبایی ای که این تصاویر به اجرای کار داده بود را نیز نباید از یاد برد. ریتم نمایش به خوبی رعایت شده بود و مخاطب را با خود در هر صحنه ای همراه می کرد فقط در چند اپیزود ، تکرارهایی در حرکات رقصندگان دیده می شد که بهتر بود به همان یکبار انجام دادن آنها، اکتفا می شد. نشان دادن گیاه خواری انسان، تا پیش از اینکه شیطان بر ضحاک به صورت آشپز وارد شد و دستور قتل حیوانات را برای درست کردن غذاهای مختلف و رنگین داد، از نکات جالبی دیگری بود که به آن پرداخته شده بود. و در نهایت درخواست ابلیس، برای بوسیدن شانه های ضحاک، به عنوان اینکه بهترین دوست اش است، روییدن مارهایی بر شانه های ضحاک را نتیجه ساخت. در کل، تماشاگر این کار، با یک نمایش انتزائی و کاملا جدید مواجه بود و شاهد روایت چندین بار شنیده و دیده شده بود، اما با این فرق که این بار، خبری از نقالهای سنتی در ایران و اجراهایی با استفاده از مردانی تنومند و قوی هیکل، برای نشان دادن اسطوره های پهلوانی ایران نبود. بلکه آن چیزی که تماشاگر بر روی صحنه “ضحاک ماردوش” حسین حدیثی کشاهده می کرد، شش رقصنده دختر بود، که نه تنها از هیکلی تنومند بهره ای نبرده بودند بلکه توانستند، با جثه های ظریف و زنانه خودشان، از پس تمامی نقش ها به خوبی بر بیایند.
قطعا کار بر روی شاهکارها و اثرات فرهنگی ایرانی زیاد است، که باید انجام گیرد ولی این کار شروع خوب، مناسب و زیبایی بود که توسط این کارگردان ایرانی انجام گرفت.

Source: ww.MohsenGhaffari.Blogspot