رطوبت لاهیجان حسین حدیثی شعر م راما

از سرزمین یادها

با پوست سیاهم
با رخت ساده‌ام با قلب عاشقم من در شیارهای ابی ذهنم نشسته‌ام.

  • بالای ذهن من یک تکه اسمان ابی گیلان پایین ذهن من در خاکها رطوبت لاهیجان
    و خون خون خزر در بند بند رگانم جاری. از سمت شرقی ذهن من
    بوی مرافعه می‌اید بوی دوشنبه‌بازار بوی تصاعد روغن بوی طویله بوی تکلم چمپا.
    اینجا یک روستایی خم می‌شود و خواب خاک را اشفته می‌کند اینجا همیشه صدایی است: لاکو باران نیامده است
    دعا کن
    ریکا
    به درد و رنج قناعت کن.
  • در سمت غربی ذهن من من با تمام وجودم یک شرقی‌ام حس می‌کنم طناب تسلسل را بین دو دست و زحمت و زنبیل‌های چای و چای خوردن اقایان بر روی مبل حس می‌کنم اندام یک دهاتی را در ëعطر و طعم میوه حس می‌کنم لبخند دخترک چای‌باغ را
    ۱۳۴۶
    در استکان چای.
  • با پوست سیاهم با رخت ساده‌ام با قلب عاشقم.

www.HosseinHadisi.com